ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

کارهای روزانه ال آی

عزیزم تو ٢ سال و ١٠ ماهه هستی امروز میخوام از کارهای روزانه ات بنویسم. اول اینکه صبح ها خیلی دیر بیدار میشی ساعت ١٠ ، ١١ ،.. بعد از صبحانه یا کارتون نگاه میکنی یا با عروسک ها و اسباب بازیهات بازی میکنی و یا خیلی کارهای دیگه مثلا میری آشپزخانه و قابلمه های مامان و بر میداری و یا کشوی کمد دراور مامان و باز میکنی و چیز های تازه پیدا میکنی عصر ها هم اکثرا میبرمت بیرون ... این هم از عکس ها...   بقیه عکس ها در ادامه مطلب...   اینجا بهت گفتم ،ال آی بخند تا عکستو بگیرم... اینجا با کارتهای بن بن بن بازی میکنی البته تازه شروع کردی به یاد گرفتنشون ... اینجا مامان ت...
25 ارديبهشت 1391

ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

  عزيز تر از جانم من در چشم تو کتاب زندگي را ميخوانم و هر بار که مژه هاي تو به هم مي خورد يک صفحه از اين زندگي را براي من ورق ميزند هروز با شوق ديدنت چشم ميگشايم و وقتي تو را در كنارم ميبينم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبود زانو بزنم و سجده شكر كنم كه چون تويي را به من هديه داد عزيزم آهنگ صدايت زيبا ترين ترانه زندگيم نفس هايت تنها بهانه نفس کشيدنم و وجودت تنها دليل زنده بودنم است پس با من بمان تا زنده بمانم ...سالگرد ازدواجمون مبارك   ...
21 ارديبهشت 1391

باباش من مریض شدم

عزیزم پریشب بد جور مامان و با با رو ترسوندی ،ساعت ٤ نصف شب با گریه بیدار شدی و گفتی جیش داری وقتی بغلم گرفتم تا دستشویی ببرمت دیدم بدجور تب داری . تو یخچال شربت ایبوپروفن داشتیم از اون به زور بهت دادم که با صدای گریه ات بابا هم بیدار شد و اون هم رفت دستمال خیس کرد و به دست و پاهات کشید تقریبا یه ساعت بیدار موندیم تا تبت پایین اومد و خوابیدیم. دیروز صبح هم بعد از صبحانه ، بابا از شزکت اومد و با هم رفتیم دکتر ،به دکتر وضعیتت رو توضیح دادم اون هم بعد از  معاینه ات گفت که عفونت روده داری ، از داروخانه داروها رو گرفتیم و اومدیم خونه . شربت هاتو دادم خوردی و خوابیدی وقتی بیدار شدی یه کمی حالت بهتر شده بود. شب هم با تلفن ...
19 ارديبهشت 1391

ال آی و باغچه ی مامان بزرگ

هفته پیش من و تو با هم  رفته بودیم عروسی پسر خاله ام بهزاد ، پارس آباد.(بابایی به خاطر کارهاش تبریز موند) پارس آباد کلی بهت خوش گذشت هر روز چند بار به باغچه و مرغ و خروس وجوجه های مامان بزرگ سر میزدی و تو باغچه بازی میکردی.   من هم چند تا ازت عکس گرفتم تا توی وبلاگت بزارم. این هم عکس ها...     ...
17 ارديبهشت 1391

ال آی مهمان دوست

عزیزم الان که دارم اینها رو مینویسم ،تو و بابا خوابیدید. من هم خوابم نبرد و اومدم اتفاقات امروز رو برات بنویسم .  هوا از دیروز خوب نبود گرد و خاک هوا زیاد بود، واسه همین با اینکه جمعه بود و بابایی خونه بود اما نمیتونستیم بیرون بریم ولی خدا رو شکر عصر یه بارون عالی اومد و هوا تمییز شد وما هم آماده شدیم و رفتیم بیرون یعنی وقتی بابا خونه هست تو هی میگی بابا بریم بیرون این هم عکس ال آی و بابایی قبل ازبیرون رفتن.    رفتیم بیرون و یه دوری با ماشین زدیم و زود اومدیم خونه چون قرار بود عمو رضا با خانواده بیاد خونمون تو هم خیلی خوشحال بودی و منتظر اومدن سان آی. کلا مهمون خیلی د...
2 ارديبهشت 1391
1